آرشآرش، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

آرش زندگی مامان و بابا

نه ماهگی آرش جان

آرش عزیزم دیگه یواش یواش داشتم نگران میشدم که چرا گل پسرم چهار دست و پا نمیره که تو ایام عید شروع کردی به سینه خیز رفتن و از هشت و نیم ماهگی خیلی حرفه ای سینه خیز میرفتی و خودت رو به جایی که میخواستی میرسوندی عزیز دلم و دقیقا روزی که 9 ماهت کامل شد خیلی خوشکل روی چهار دست و پات ایستادی و چهار دست و پا حرکت کردی و دیگه هیچ چیز و هیچ کجا از دستت در امان نبود !! اولین جایی که رفتی بالای پله ی سرویس بهداشتی بود، که میری اونجا و دمپایی ها رو برمیداری که حسابی ما رو کلافه کردی و مرتب باید دستاتو بشوریم!! جای بعدی که بیشتر وقتتو اونجا میگذرونی زیر میز ناهارخوریه و میری لای پایه های صندلی و وقتی گیر میکنی هی جیغ میکشی و گریه میکنی که بیاید من...
9 ارديبهشت 1392

سال نو مبارک پسر عزیزم

عزیز دلم عید امسال با حضور تو، توی زندگیمون رنگ و بوی دیگه ای داشت، امسال با هر سال فرق داشت همه چیز به تو ختم میشد! برای آرش لباس بگیریم! برای آرش عیدی بگیریم! آرش رو حمام کنیم! میز رو جوری بچینیم که آرش خرابش نکنه!برای آرش ماهی قرمز بگیریم! برای آرش هفت سین بچینیم!و... نور چشمم لحظه ی تحویل سال ساعت 14:31:14 ثانیه ی روز چهارشنبه 30 اسفند سال 1391 بود که تو حدودا 8 ماه و 7 روز از اومدنت به این دنیا میگذشت. امسال لحظه ی تحویل سال حس و حال دیگه ای داشتم انگار هیچ خواسته و آرزویی دیگه تو ذهنم نداشتم که تو لحظه ی طلایی تحویل سال از خدا بخوام( چون میگن هر آرزویی تو لحظه ی تحویل سال داشته باشی برآورده میشه) همش گل پسرم بود و دیگه هیچ! ...
7 ارديبهشت 1392

هشت ماهگی پسرم

آرش عزیزم این روزها اینقدر سریع گذشت و ما مشغول خونه تکونی و خرید و آماده شدن برای عید نوروز بودیم که وقتی برای نوشتن خاطرات قشنگمون نموند. و البته یه مسافرت چند روزه به گچساران منزل دایی جون داشتیم و از اونجا با دایی و زندایی و مامان جون 2 روزم رفتیم شیراز که البته از وقتی از سفر اومدیم عزیز دلم شما مریض شدی و تب بسیار شدیدی کردی و این چند روزه به ما خیلی سخت گذشت هر کاری میکردیم تبت پایین نمیومد، 2 بار هم بردیمت دکتر ، و تو این مدت هم خودت خیلی اذیت شدی و هم من و بابایی قربونت برم. الهی دیگه هیچوقت مریض نشی و درد و بلات بره تو جون مامانی عزیزم. دردونه ی من میخوام از اتفاقات و کارایی که تو این مدت یاد گرفتی برات بگم: یکی از قشنگتری...
26 اسفند 1391

هفت ماهگی نفسم

آرش عزیزم مدت زیادی از نوشتن مطلب قبلی میگذره و من وقت نوشتن مطلب جدید رو نداشتم حتی مطلب قبلی رو با عجله و بدون عکس گذاشتم!! توی این مدت بخاطر دندونای قشنگی که در آوردی یکم بهونه گیر شده بودی ولی زندگیم اصلا اذیتم نکردی و خدا رو شکر اصلا مریض نشدی .  توی این مدت اینقدر شیرین و دوست داشتنی شدی که من و بابایی کارمون شده نشستن و نگاه کردن به شیرین کاری های تو! اگه یه شب نبریمت پیش مامان جون و باباجون خودشون برای دیدنت میان پیشمون! مخصوصا بابا جون که البته شما هم خیلی دوستش داری! و هر وقت بابا جون سینا رو بغل میکنه شما ناراحت میشی عزیز دلم . و البته سینا هم وقتی باباجون شما رو بغل میکنه اعتراض میکنه ! والبته باید بگم که عمه ها و دخت...
28 بهمن 1391

اولين دندوناي گل پسرم

عزيز دلم روز 2 بهمن يعني زماني كه 6 ماه و ده روزه بودي داشتم بهت آب ميدادم كه ديدم يه صداي قشنگي داره مياد، وقتي توي دهن خوشكلتو نگاه كردم ديدم بللله يه مرواريد كوچولوي خوشمل توي دهن گل پسرم ميدرخشه، اينقده خوشحاااال شدم هي ميبوسيدمت و بهت تبريك ميگفتم . بابايي هم خيلي خوشحال شد وقتي فهميد. اولين دندونت مبارك باشه جيگررررم و  يك هفته ي بعد روز 9 بهمن يعني زمانيكه 6 ماه و 17 روزت بود يه مرواريد خوشمل ديگه در آوردي. دومين دندونت هم مبارك نفسسسسم از اتفاقات قشنگ ديگه اي كه تو اين روزا افتاده بَ بَ گفتن قشنگته كه بيشتر از همه بابايي از شنيدنش لذت ميبره چون از ماه دوم تولدت هميشه با گريه هات مَ مَ ميگفتي! و بابايي هميشه منتظر ...
11 بهمن 1391

واکسن 6 ماهگی

آرش عزیزم روز 22 دی نوبت بهداشت داشتی برای واکسنت که تعطیل بود، شنبه هم شهادت امام رضا(ع) بود که باز تعطیل بود و با 2 روز تاخیر واکسن 6 ماهگیتو زدیم، خدا رو شکر اصلا اذیت نشدی و از دفعه های قبل کمتر گریه کردی. از این به بعد باید قطره ی آهن هم بخوری عزیزم دیگه میتونی بدون کمک یه چند دقیقه بشینی ولی چون میترسیم به کمرت فشار بیاد، زیاد تو این حالت نمیذاریمت، روروئکت رو به همه جا میتونی ببری و البته هنوز بسیار بغلی هستی و مدام از ما میخوای که بغلت کنیم. ولی دیگه اصلا رفلاکس نداری و آب دهنت هم دیگه بیرون نمیندازی ناز نازی مامان   اینم عکست روزی که شش ماهت تموم شد:     پایان شش ماهگی   وزن:   ...
11 بهمن 1391

دوباره موهای گل پسرمو کوتاه کردیم

پسر گلم دوباره موهای خوشکلت خیلی بلند شده بودن و با اینکه دلمون نمیومد مجبور شدیم وقتی که 5 ماه و 19 روزه بودی دوباره موهاتو کوتاه کنیم ولی بعدشم خیلی خواستنی شدی جیگرم...  اینم عکسات بعد از اینکه موهاتو کوتاه کردیم:     اینم یه عکس قبل از اینکه موهاتو کوتاه کنیم، اینقده با نمک شده بودی نفسم     ...
4 بهمن 1391