آرشآرش، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

آرش زندگی مامان و بابا

دندون های 11 و 12

آرش جونم 11 ماه و 20 روزه بودی که یازدهمین دندونت از دندان های آسیابت پایین سمت چپ جوونه زد و 11 ماه و 28 روزه بودی که دوازدهمین دندونت از دندون های آسیابت پایین سمت راست جوونه زد و پسر قشنگم با 12 مروارید خوشکل 1 ساله شد . وقتی هم که یک ساله شدی باید یه روز دوشنبه برای زدن واکسن و اندازه گیری قد و وزنت میبردیمت   بهداشت . بابا صبح ساعت 8 من و شما رو برد بهداشت و واکسنتو زدیم و تو یه کوچولو فقط گریه کردی و زودی آروم شدی ولی بقیه ی بچه ها کلی گریه کردن!!!!     و اما قد و وزنت تو 1 سالگی: وزن:        9/550 کیلو گرم قد:           76/5  سا...
1 آبان 1392

عکسای تولد

آرش عزیزم روز تولدت خیلی کار داشتیم و کلی مهمون دعوت کرده بودیم و شما هم از ظهر رفته بودی خونه ی مامان جون و وقتی بعد از ظهری اومدی حسابی خسته بودی و خوابت برد و هر چی مهمونا سر و صدا کردن بیدار نشدی، خلاصه که بعد از کلی اصرار بالاخره رضایت دادی و از خواب ناز بیدار شدی ( توی عکسات معلومه که تازه بیدار شدی)، خلاصه که برای عکس گرفتن خیلی همکاری نکردی و ما مجبور شدیم دوباره یه کیک دیگه برات بخریم وببریمت آتلیه که بعدا عکساشو برات میذارم عزیزم. و اما عکس کیک و خوراکیها:       و پسر خوشکلم:         وهدایا:   و عکسی که دقیقا در لحظه تولد یک سالگیت گر...
29 مرداد 1392

یازده ماهگی و گرماااا

آرش عزیزم خیلی وقته که خاطرات قشنگمونو یادداشت نکردم آخه شما خییلی شیطون شدی و مامانی هم وقت هیچ کاری رو جز مراقبت کردن از شما نداره گل پسرم. جونم برات بگه دیگه ماشالا  برای خودت مردی شدی و همین روزا یک سالت تموم میشه و من و بابایی خوشحال از اینکه تو روز بروز بزرگتر و خواستنی تر میشی عزیز دلم . دیگه از روی مبل و تخت براحتی پایین میای( یه دنده عقب خوشکل میگیری و لیز میخوری )( از پایان 11 ماهگی)،دستت رو به دیوار و وسایل میگیری و دور تا دور خونه راه میری، ولی هنوز نمیتونی مستقل راه بری عزیزم،جاروی دستی رو میگیری و برای مامان جارو میکنی ،در تمام کابینت ها رو باز میکنی و تمام وسایلشونو بیرون میریزی، تقریبا روزی 1000 بار این کارو انجام می...
19 تير 1392

هورا! دندونای پسرم دو رقمی شد!

پسر قشنگم دیگه 10 تا دندون خوشکل تو دهن نازت داری و دیگه غذاتو میکس نمیکنم و دیگه از ابتدای 11 ماهگی تقریبا از غذای خودمون میخوری. یه کار جالب دیگه ای که توی 11 ماهگیت یاد گرفتی اینه که میتونی با نی آبمیوه و شیرت رو بخوری، اینقده خوشکل و با نمک اینکارو انجام میدی قربونت برم الهی. 10 ماه و 4 روزت بود که دندون هشتمت پایین سمت راست جوونه زد. 10 ماه و 15 ورزت بود که دندون نهمت از دندون های آسیابت بالا سمت چپ جوونه زد. 10 ماه و 20 روزت بود که دندون دهمت از دندون های آسیابت بالا سمت راست جوونه زد.   اینم عکسای گچساران وشیراز که قولشون رو داده بودم: 16/ 12 / 1391 منزل دایی هادی   17/ 12 / 1391-گچساران، جلوی ...
16 خرداد 1392

سفر به اراک و...

آرش جونم مدتهاست که مطلبی تو وبلاگت ننوشتم، این روزها اتفاقات زیادی برامون افتاده البته اتفاقات شیرین، ولی من به دلیل اینکه شما بسیار شیطون شدی و از دیوار راست بلله درست گفتم از دیوار راست هم بالا میری وقت هیچ کاری رو ندارم، خدا نکنه بیام پای کامپیوتر که شما روزگارم رو سیاه میکنی عزیز دلم اول از همه که میگی منم باید روی پات بشینم، تا اینجاش که عیبی نداره ولی وقتی میزارمت روی پام، پشت سر هم دکمه های صفحه کلید رو فشار میدی و تازه یکی از دکمه های صفحه کلید رو هم کندی که پیداش کردم و گیرش کردم، تازه میگی موس هم باید دست من باشه وخلاصه اسپسکرها رو میندازی،مانیتور رو هل میدی عقب و ... که اعصاب من داغون میشه و از خیرش میگذرم! 11 اردیبهشت ماه ...
14 خرداد 1392

دندون های چهارم و پنجم و ششم و هفتم

عزیزکم از روزی که 9 ماهگیت تموم شد چند روزی بود که خیلی بی قراری میکردی و اسهالم داشتی،حدس میزدم که میخوای یه مروارید دیگه در بیاری و روزی که 9 ماه و 6 روزه بودی دیدم که بلله دندون چهارم گل پسرم بالا سمت راستش جوونه زده خیلی خوشحال شدم و کلی بوسیدمت زندگیم . 9ماه و 12 روزه بودی که دندون پنجم بالا سمت چپ جوونه زد. 9 ماه و 14 روزه بودی که دندون ششم بالا سمت چپ جوونه زد. و روزی که 9 ماه ونیمه بودی وقتی که داشتم حمامت میکردم که ببرمت آتلیه دیدم که دندون هفتم پایین سمت راست بیرون اومده جیگر مامانی. نمیدونم چقدر درد میکشی وقتی دندون در میاری، پسرکم من و بابا خیلی اذیت میشیم وقتی میبینیم درد میکشی و بیقراری میکنی !  ولی کاشکی هیچوق...
15 ارديبهشت 1392

نه ماهگی آرش جان

آرش عزیزم دیگه یواش یواش داشتم نگران میشدم که چرا گل پسرم چهار دست و پا نمیره که تو ایام عید شروع کردی به سینه خیز رفتن و از هشت و نیم ماهگی خیلی حرفه ای سینه خیز میرفتی و خودت رو به جایی که میخواستی میرسوندی عزیز دلم و دقیقا روزی که 9 ماهت کامل شد خیلی خوشکل روی چهار دست و پات ایستادی و چهار دست و پا حرکت کردی و دیگه هیچ چیز و هیچ کجا از دستت در امان نبود !! اولین جایی که رفتی بالای پله ی سرویس بهداشتی بود، که میری اونجا و دمپایی ها رو برمیداری که حسابی ما رو کلافه کردی و مرتب باید دستاتو بشوریم!! جای بعدی که بیشتر وقتتو اونجا میگذرونی زیر میز ناهارخوریه و میری لای پایه های صندلی و وقتی گیر میکنی هی جیغ میکشی و گریه میکنی که بیاید من...
9 ارديبهشت 1392

سال نو مبارک پسر عزیزم

عزیز دلم عید امسال با حضور تو، توی زندگیمون رنگ و بوی دیگه ای داشت، امسال با هر سال فرق داشت همه چیز به تو ختم میشد! برای آرش لباس بگیریم! برای آرش عیدی بگیریم! آرش رو حمام کنیم! میز رو جوری بچینیم که آرش خرابش نکنه!برای آرش ماهی قرمز بگیریم! برای آرش هفت سین بچینیم!و... نور چشمم لحظه ی تحویل سال ساعت 14:31:14 ثانیه ی روز چهارشنبه 30 اسفند سال 1391 بود که تو حدودا 8 ماه و 7 روز از اومدنت به این دنیا میگذشت. امسال لحظه ی تحویل سال حس و حال دیگه ای داشتم انگار هیچ خواسته و آرزویی دیگه تو ذهنم نداشتم که تو لحظه ی طلایی تحویل سال از خدا بخوام( چون میگن هر آرزویی تو لحظه ی تحویل سال داشته باشی برآورده میشه) همش گل پسرم بود و دیگه هیچ! ...
7 ارديبهشت 1392