ورود آرش به شش ماهگی
میوه ی دلم با پا گذاشتن به شش ماهگی کلی اتفاقات جدید تو زندگی قشنگ تو و البته ما افتاد، دیگه برات فرنی درست میکردم و تو با چه اشتیاقی میخوردی قربونت برم، سرلاک میخوردی، به کمک ما و با تکیه دادن میتونستی یکمی بشینی، تو روروئک میذاریمت و دیگه میتونی کمرت رو تو تابت که میشینی نگه داری و وقتی میبرمت حموم توی وان کوچولوت میتونی بشینی عزیز دلم اینقدر شیرین و دوست داشتنی شدی که تنها دغدغم شده تند گذشتن زمان!!!! و سپری شدن این روزهای قشنگ! به امید روزهای قشنگتر زندگیم... اینم عکس هایی از حمامت و بعد از حمامت: و بعد از حمام: یه دفعه که گذاشته بودمت تو تاب و داشتی برای خودت بازی میکردی و م...
نویسنده :
مامان آرش
14:00
آرش در پنج ماهگی
آرش عزیزم وقتی که چهار ماهگیت تموم شد و وارد 5 ماهگی شدی دیگه توجهت به اطرافت خیلی بیشتر شده بود و بیشتر عکس العمل نشون میدادی. وقتی من و بابایی می نشستیم سر میز که غذا بخوریم تو همش گریه میکردی و دهنت رو باز میکردی و با زبون بی زبونی به ما میفهموندی که منم میخوام بیام پیشتون و از اون غذایی بخورم که شما میخورید و تا وقتی که بابایی بغلت نمیکرد و نمیوردت پیشمون آروم نمیشدی و اینقدر با اشتیاق به غذا نگاه میکردی که بابایی دلش بحالت میسوخت و دیگه بهش غذا نمیخورد . هنوز زوده که بهت غذا بدیم جیگرم . 4 ماه و 25 روزه بودی که دیگه خودت براحتی غلت میزدی. یکی، دو تا، سه تا.... و یکمی هم به اطرافت سینه خیز میرفتی و دیگه نمیشد برای چند لحظه ه...
نویسنده :
مامان آرش
16:33
اولین باری که آرشم عزادار امام حسین شد...
پسر گلم محرم امسال اولین محرمی بود که تجربه میکردی. پارسال مامان جون دهه ی اول محرم رفت زیارت امام حسین و از امام حسین خواست که یه نی نی سالم و صالح به من و بابایی بده و به خواست خدا و لطف امام حسین امسال تو پیش ما بودی. این لباسای مشکی هم مامان جونی از کربلا آورده: روز هشتم محرم بردیمت مراسم شیرخوارگان حسینی: چون هوا خیلی سرد بود آخرش این شکلی شدی...
نویسنده :
مامان آرش
17:15
دو ماهگی تا چهار ماهگی آرش خان
آرش جونم وقتی که دو ماه و 3 هفته بودی با اینکه دلمون نمیومد مجبور شدیم موهاتو کوتاه کنیم چون خیلی بلند شده بودن و توی چشمها و گوشات میومدن. وقتی عمو غلامعلی موهاتو کوتاه کرد خیلی چهره ات عوض شد انگار بزرگتر شده بودی قربونت برم الهی. اینم عکست وقتی که موهاتو کوتاه کردیم : از موقعی که دو ماهت شد دیگه همش از دهنت آب میومد میگفتن میخوای دندون در بیاری!!!! بخاطر همینم هست که توی عکس جلوی لباست خیسه قشنگم. اینم عکس از 3 ماهگی آرشم: سه ماه و ده روزگی آرشم: اینجا تازه از حمام اومده بودی کلاه سرت بود: اینجا عروسی نرگس گیتی دوست خاله نسیمه. بخاطر بلندی صدا و رقص نور شما وحشت کردی قر...
نویسنده :
مامان آرش
16:08
هدیه ای برای آرش
پسر عزیزم مدتهاست که میخوام همه ی خاطرات مربوط به تو رو توی یه وبلاگ بنویسم اماتا حالا فرصتشو نداشتم خدا رو شکر از امروز این اتفاق قشنگ افتاد و من یه وبلاگ برای تو درست کردم امیدوارم که این هدیه رو دوست داشته باشی و زمانیکه بزرگ شدی از خوندن این خاطرات لذت ببری و خودت مدیریت وبلاگت رو به عهده بگیری.
تولد آرش
آرش جان در یک روز قشنگ تابستونی وقتی که من و بابایی هنوز خواب بودیم و در حالیکه هنوز 2هفته به اومدن تو مونده بود تو دیگه توی شکم مامانی خسته شده بودی و میخواستی که بیای بیرون.من و بابایی حسابی غافلگیر شدیم و آماده شدیم و رفتیم دنبال مامان جون و از اونجا رفتیم بیمارستان. ساعت 8 صبح بود که من توی بیمارستان بستری شدم و بعد از کلی درد و انتظار بالاخره ساعت ده و ده دقیقه ی شب تو بیمارستان گنجویان دزفول خدای مهربون زیباترین هدیه ی دنیا رو به من وبابایی داد و اون تو بودی آرش عزیزم. با شنیدن صدای گریه ی تو انگار تمام دنیا رو به من داده بودن و اون همه درد رو به یکباره فراموش کردم و با صدای بلند از خدای بزرگم بخاطر دادن تو و برای سالم بودن تو تشکر م...