هفت ماهگی نفسم
آرش عزیزم
مدت زیادی از نوشتن مطلب قبلی میگذره و من وقت نوشتن مطلب جدید رو نداشتم حتی مطلب قبلی رو با عجله و بدون عکس گذاشتم!! توی این مدت بخاطر دندونای قشنگی که در آوردی یکم بهونه گیر شده بودی ولی زندگیم اصلا اذیتم نکردی و خدا رو شکر اصلا مریض نشدی.
توی این مدت اینقدر شیرین و دوست داشتنی شدی که من و بابایی کارمون شده نشستن و نگاه کردن به شیرین کاری های تو! اگه یه شب نبریمت پیش مامان جون و باباجون خودشون برای دیدنت میان پیشمون! مخصوصا بابا جون که البته شما هم خیلی دوستش داری! و هر وقت بابا جون سینا رو بغل میکنه شما ناراحت میشی عزیز دلم. و البته سینا هم وقتی باباجون شما رو بغل میکنه اعتراض میکنه!
والبته باید بگم که عمه ها و دختر عمه ها مخصوصا عمه سمیرا هم شما رو خیلی دوست دارند و البته عمو ها و زنعمو مریم و شما هم خیلی سپهر جون رو دوست داری.
از اتفاقای قشنگی که توی هفت ماهگیت افتاده اول دندون درآوردنته که برات نوشتم و بعدش هم نشستنته قربونت برم الهی. وقتی که شش ماه و بیست روزت بود دیگه بدون کمک و بدون احتیاج به تکیه گاه میتونستی بشینی عزیز دلم. از شیرین کاریات بگم که توی پستونکت فوت میکنی و صبح که از خواب پا میشی کلی آواز میخونی و هر وقت بابایی آواز میخونه وقتی ساکت میشه فوری شما شروع میکنی به خوندن و...
چون اینجا توی بهمن ماه هوا خیلی خوبه چند بار رفتیم پارک و گردش که عکساشو برات میذارم:
اولین باری که بردمت پارک، با زنعمو و سپهر رفتیم پارک خانواده:
5 بهمن،1391 ، باغ باباجون:
20 بهمن 1391 : سمر - آرش - سپهر
22 بهمن 1391، شهربازی پارک رعنا:
با شروع ماه هفت دیگه سوپم بهت میدم و البته بستنی که خیییییلی دوست داری فدات بشم الهی.
قربون خودت و هویج خوردنت بشم جیییگرم
اینم یه عکس از یه پسر خنده رو با دوتا مروارید خوشکل
پایان هفت ماهگی
وزن: 7900 کیلوگرم
قد: 70 سانتی متر
**** هفت ماهگیت مبارک پسر قشنگم ***