آرشآرش، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آرش زندگی مامان و بابا

دو ماهگی تا چهار ماهگی آرش خان

آرش جونم وقتی که دو ماه و 3 هفته بودی با اینکه دلمون نمیومد مجبور شدیم موهاتو کوتاه کنیم چون خیلی بلند شده بودن و توی چشمها و گوشات میومدن. وقتی عمو غلامعلی موهاتو کوتاه کرد خیلی چهره ات عوض شد انگار بزرگتر شده بودی قربونت برم الهی. اینم عکست وقتی که موهاتو کوتاه کردیم : از موقعی که دو ماهت شد دیگه همش از دهنت آب میومد میگفتن میخوای دندون در بیاری!!!! بخاطر همینم هست که توی عکس جلوی لباست خیسه قشنگم. اینم عکس از 3 ماهگی آرشم:     سه ماه و ده روزگی آرشم: اینجا تازه از حمام اومده بودی کلاه سرت بود:     اینجا عروسی نرگس گیتی دوست خاله نسیمه. بخاطر بلندی صدا و رقص نور شما وحشت کردی قر...
12 دی 1391

هدیه ای برای آرش

پسر عزیزم مدتهاست که میخوام همه ی خاطرات مربوط به تو رو توی یه وبلاگ بنویسم اماتا حالا فرصتشو نداشتم خدا رو شکر از امروز این اتفاق قشنگ افتاد و من یه وبلاگ برای تو درست کردم امیدوارم که این هدیه رو دوست داشته باشی و زمانیکه بزرگ شدی از خوندن این خاطرات لذت ببری و خودت مدیریت وبلاگت رو به عهده بگیری.
5 دی 1391

تولد آرش

آرش جان در یک روز قشنگ تابستونی وقتی که من و بابایی هنوز خواب بودیم و در حالیکه هنوز 2هفته به اومدن تو مونده بود تو دیگه توی شکم مامانی خسته شده بودی و میخواستی که بیای بیرون.من و بابایی حسابی غافلگیر شدیم و آماده شدیم و رفتیم دنبال مامان جون و از اونجا رفتیم بیمارستان. ساعت 8 صبح بود که من توی بیمارستان بستری شدم و بعد از کلی درد و انتظار بالاخره ساعت ده و ده دقیقه ی شب تو بیمارستان گنجویان دزفول خدای مهربون زیباترین هدیه ی دنیا رو به من وبابایی داد و اون تو بودی آرش عزیزم. با شنیدن صدای گریه ی تو انگار تمام دنیا رو به من داده بودن و اون همه درد رو به یکباره فراموش کردم و با صدای بلند از خدای بزرگم بخاطر دادن تو و برای سالم بودن تو تشکر م...
5 دی 1391

وقتی برگشتیم خونه ی خودمون...

آرش عزیزم 22 روزت بود که بر خلاف میل مامان جون و بابا جون و خاله نسیم و به اصرار بابایی برگشتیم خونه ی خودمون. تو این 22 روز مامان جون و بابا جون خیلی برامون زحمت کشیدن. دستشون درد نکنه. تو این مدتی که اونجا بودیم به لطف مامان جون من یه مامان حرفه ای شده بودم و همه ی کاراتو دیگه خودم میتونستم انجام بدم ولی واقعا جز نگهداری از تو به هیچ کار دیگه ای نمیرسیدم!!! تا وقتی خونه ی مامان جون بودیم شبا خوب میخوابیدی ولی وقتی که اومدیم خونه ی خودمون دیگه شبا یکریز گریه میکردی و تا ساعت 3 -4 شب بیدار بودی و من و بابا رو کلافه میکردی !!! گاهی وقتا بابا تو طول شب فقط یک ساعت میخوابید و فرداش بیدار میشد و میرفت سر کار ( الهی بمیرم براش)! گریه...
5 دی 1391

روزای اولی که آرش اومده بود...

عزیز دلم روز اولی که بدنیا اومده بودی اونقدر زیبا و دوست داشتنی بودی که همش دوست داشتم بشینمو نگات کنم. پوست روشن و موهای بلند مشکیت خیره کننده بود . همش خدا رو بخاطر اینکه پسر زیبا و سالمی بما داده بود رو شکر میکردم. گلم تو اینقدر کوچیک بودی که روزای اول میترسیدم لباساتو بپوشم یا پوشکتو عوض کنم و تمام کاراتو مامان جونی انجام میداد ولی یواش یواش یاد گرفتم. اینم عکس گل پسری روز اولی که بدنیا اومده بود:   ببین با ناخونای بلندت صورت قشنگتو چیکار کردی مامانی اینم اولین فیگورای خواب گل پسرم: پسرم وقتی بدنیا اومدی آثاری از زردی نداشتی و من و بابا خیلی خوشحال بودیم که تو زردی نداشتی ولی روز دوم بعد از تولدت وقتی که ماما...
4 دی 1391