آرش در پنج ماهگی
آرش عزیزم وقتی که چهار ماهگیت تموم شد و وارد 5 ماهگی شدی دیگه توجهت به اطرافت خیلی بیشتر شده بود و بیشتر عکس العمل نشون میدادی.
وقتی من و بابایی می نشستیم سر میز که غذا بخوریم تو همش گریه میکردی و دهنت رو باز میکردی و با زبون بی زبونی به ما میفهموندی که منم میخوام بیام پیشتون و از اون غذایی بخورم که شما میخورید و تا وقتی که بابایی بغلت نمیکرد و نمیوردت پیشمون آروم نمیشدی و اینقدر با اشتیاق به غذا نگاه میکردی که بابایی دلش بحالت میسوخت و دیگه بهش غذا نمیخورد .
هنوز زوده که بهت غذا بدیم جیگرم.
4 ماه و 25 روزه بودی که دیگه خودت براحتی غلت میزدی. یکی، دو تا، سه تا.... و یکمی هم به اطرافت سینه خیز میرفتی و دیگه نمیشد برای چند لحظه هم تنها بمونی عزیزم.
آخرای ماه 5 خیلی بی تابی میکردی و شبا دیر میخوابیدی و ما هم فکر کردیم که شاید شیر مامانی برای شما کمه پس به دستور آقای دکتر کمی هم شیر خشک بهت میدادیم وقتی شیر خشک رو میخوردی آروم میشدی نفسم. تو تابت هم دیگه میتونستی بشینی قربونت برم،اینقدر کیفور میشی وقتی تاب بازی میکنی قربون خنده هات برم الهی.
آرش خوشتیپ
آرش آروم ومهربونم
آرش خندون
آرش در حال گرفتن دوربین از مامانی
آرش خوابیده
تنوع از ما انتخاب از شما....
خودم همشو خریدارم، قربون همه ی شکل ها و فیگورات بره مامانی