وقتی برگشتیم خونه ی خودمون...
آرش عزیزم
22 روزت بود که بر خلاف میل مامان جون و بابا جون و خاله نسیم و به اصرار بابایی برگشتیم خونه ی خودمون. تو این 22 روز مامان جون و بابا جون خیلی برامون زحمت کشیدن. دستشون درد نکنه. تو این مدتی که اونجا بودیم به لطف مامان جون من یه مامان حرفه ای شده بودم و همه ی کاراتو دیگه خودم میتونستم انجام بدم ولی واقعا جز نگهداری از تو به هیچ کار دیگه ای نمیرسیدم!!!
تا وقتی خونه ی مامان جون بودیم شبا خوب میخوابیدی ولی وقتی که اومدیم خونه ی خودمون دیگه شبا یکریز گریه میکردی و تا ساعت 3 -4 شب بیدار بودی و من و بابا رو کلافه میکردی !!!
گاهی وقتا بابا تو طول شب فقط یک ساعت میخوابید و فرداش بیدار میشد و میرفت سر کار ( الهی بمیرم براش)!
گریه های ناشی از نفخ شکمت با هیچ دارویی خوب نمیشد و اینقدر از گریه کردن خسته میشدی که خوابت میبرد عزیز مامانی ولی خدارو شکر با قطع داروهات رفته رفته بهتر شدی.
اینجا فقط 22 روزت بود عزییز دلم:
آرش خان 37 روزه:
40 روزگی که بردیمت بهداشت وزنت 4400kg , و قدت 53/5cm بود.
واکسن 2 ماهگی
واکسن 2 ماهگیتو بخاطر عروسی پسر خاله ی مامانی(عمو نوید) با 3 روز تاخیر یعنی روز 25 شهریور زدیم. عزیزم فقط موقع تزریق واکسن یکمی گریه کردی بعد زودی بهت استومینوفن دادم و آروم شدی و خوابیدی و مرتب کمپرس آب سرد میذاشتم روش که دردش آروم بشه. اون روز خاله نجمه و گلشید و باباییش ناهار مهمون ما بودند و تو بخاطر خوردن استومینوفن همش خواب بودی و گلشید هم اون روز همش گریه میکرد. از روزی که واکسن 2 ماهگیتو زدیم دیگه شبا زود میخوابیدی!
اینم عکس گل پسرم روزی که واکسن 2 ماهگیشو زدییم:
تو 2 ماهگی
وزن: 5kg
قد: 57/5cm
.... قربون قد و بالات برم الهی....