آرشآرش، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

آرش زندگی مامان و بابا

روزای اولی که آرش اومده بود...

1391/10/4 19:06
نویسنده : مامان آرش
200 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم روز اولی که بدنیا اومده بودی اونقدر زیبا و دوست داشتنی بودی که همش دوست داشتم بشینمو نگات کنم. پوست روشن و موهای بلند مشکیت خیره کننده بود . همش خدا رو بخاطر اینکه پسر زیبا و سالمی بما داده بود رو شکر میکردم. گلم تو اینقدر کوچیک بودی که روزای اول میترسیدم لباساتو بپوشم یا پوشکتو عوض کنم و تمام کاراتو مامان جونی انجام میداد ولی یواش یواش یاد گرفتم.

اینم عکس گل پسری روز اولی که بدنیا اومده بود:

 

ببین با ناخونای بلندت صورت قشنگتو چیکار کردی مامانیناراحت

اینم اولین فیگورای خواب گل پسرم:قلب

فدات بشم الهی

پسرم وقتی بدنیا اومدی آثاری از زردی نداشتی و من و بابا خیلی خوشحال بودیم که تو زردی نداشتی ولی روز دوم بعد از تولدت وقتی که مامان جون و بابایی تو رو برای چکاب بردن پیش دکتر متخصص دیدم که با یه دستگاه برگشتن خونه و گفتن که باید پاره ی تنم روکاملا لخت توی این دستگاه بذارم و ....

روزای خیلی سختی به ما گذشت( من و بابایی و مامان جون و بابا جون و خاله نسیم). از یک طرف دیدن بدن ظریف و لخت تو توی اون دستگاه و از طرفی مراقبت از تو که چشم بند از روی چشمات کنار نره خواب خوراک رو از ما گرفته بود و نوبتی از تو مراقبت میکردیم.

6 روز تموم تو توی اون دستگاه بودی خلاصه که خیلی روزای سختی بود. امیدوارم دیگه هیچ وقت مریض نشی عزیزم.

5 روزه بودی که مامان جون برای اولین بار بردت حمام چون توی بیمارستان خوب نشسته بودنت و روز ششم  هم نافت افتاد. قربون برم الهی ماچماچماچماچ

اینم عکست بعد از اولین حمامت:

 

اینجا هم شش روزه بودی و وقتی که از توی دستگاه بیرون میوردیمت تندی ازت عکس میگرفتیم چون توی دستگاه نمیشد (بخاطر همینم لختی) الهی بمیرم برای پسر گلم:

روز دهم با اینکه هنوز خوب خوب نشده بودی ولی دیگه از توی دستگاه آوردیمت بیرون و لباس پوشیدیم تنت. هنوز رنگ پوست و توی چشمات زرد بود و این زردی تقریبا تا چهل روزگی ادامه داشت و زمانی که 2 ماهت شد دیگه خدا رو شکر هیچ اثری از زردی وجو نداشت.

 اینجا آرش ده روزشه:

 17 روزت که بود به تشخیص دکتر و با توصیه ی بزرگتر های فامیل ختنه ات کردیم چونکه میگفتن زردی سریعتر از توی بدنت خارج میشه.من و باباجون و بابایی بردیمت دکتر و بابا و باباجون بردنت داخل ولی من نتونستم تحمل کنم و نیومدم داخل و بیرون همش برات دعا میکردمنگران خدارو شکر یکم بیشتر گریه نکردی و زودی ساکت شدی بعدش شیرینی خریدیم و رفتیم خونه مامان جون و همه به شما (خاله/ عمه ها/عموها/ مامان جون/مامان بزرگ/خاله های مامان) کادو دادنقلبماچماچخجالت

الهی قربون...نت برم!ماچماچماچماچ

اینم عکست روزی که ختنه شدی:

اینم یه عکس از وقتی که قنداقت میکردیم و شما اینقدر بدت میومد و ورجه وورجه میکردی که این شکلی میشدی:

 

                      ><   خیلی دوست داریم عزیزم   ><

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)